بي تو مهتاب شبي از كوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم.
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.
ذر نهان خانه ي جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد..
عطر صد خاطره پيچيد..
يادم آمد كه آن شبي باهم از آن كوچه گذشتيم.
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.
من همه محو تماشاي نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام...
يادم آيد تو به من گفتي: از اين عشق حذر كن.
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن!
آب آيئنه عشق گذران است.
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است.
باش فردا كه دلت با دگران است.
تا فراموش كني چندي ازين شهر سفر كن.
با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم.
سفر از پيش تو؟هرگز نتوانم.
روز اول كه دل من به تمناي تو پرزد.
چون كبوتر لب بام تو نشست.
تو به من نگ زدي! من رميدم نه گسستم.
باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم!
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از اين عشق ندانم. سفر از پيش تو هرگز نتوانم. نتوانم!
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم.
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم نرميدم.....
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم.
نه گرفتي دگر ازعاشق آزرده خبرهم.
نكني از آن كوچه گذر هم....!
بي تو اما به چه حالي من از آن وچه گذشتم.
پايان داستان شده من خوابيدم
نظر از شما بركت از خدا